دلنوشته های دخترمردادی
امروز ساعت12بیدارشدم ودست وصورتمو شستم رفتم پایین فیلم دیدم وصبحونه خوردم یکم پای نت بودم و دوباره رفتم پایین فیلم دیدم وستایش رونگاه کردم خیلی به نرگس محمدی علاقه دارم بعدش اومدم وناهار خوردم وبعدش پای نت که زنداییم نیاد که بزرگا ناراحت میشند دیگه زنداییم کنسل شدواومدیم خونه مامان بزرگم اونا رفتند خاستگاری ومن هم با ستایش کتاب هاشو جلد کردم وسرگرمش کردم بعدش خونه مامان بزرگم رومرتب کردم بعدش مامان بزرگم اومدند گفتند اصلادختره خوشگل نبوده ولی باباش پولدار بوده بیخیالش شدند وداییم43اومد وکلی باسانازبازی کردم دوستون دارم
نظرات شما عزیزان:
سلام دوستای من خوبید ؟
که داییم اومد دنبالمون ورفتیم دنبال خاله ام قرار بود بریم خاستگاری واسه دایی ام اومدیم خونه مامان بزرگم کلی دعوا بود
وزنداییم اومد یکم بود خواهرش زنگ زدگفت میاد خونشون اون رفت
وخندیدیم وداییم میخواست بره بازار مارو اورد خونه خودش هم اومد والان اومدم روزنوشت روبنویسم وشام وخواب
Design by: pinktools.ir |